چرا و چگونه باید انگلیسی یاد بگیریم؟
فرشاد قدیری: مترجم و مدرس زبان انگلیسی 09125800677 farshadghadiri@yahoo.com
برای برگزاری کلاسهای خصوصی و نیمهخصوصی (دونفره)، در شاهینشهر و اصفهان، از 8 صبح تا 14 بعد از ظهر، و از 16 تا 20 بعد از ظهر به شمارهی ارائه شده پیامک بزنید؛ در اسرع وقت به شما پاسخ داده خواهد شد.
با سپاس
انگلیسی، بطور عملی ...
The Sniper
(Liam OFlaherty)
ترجمهی فرشاد قدیری
تکتیرانداز
آفتاب غروب طولانی ماه جون به خاموشی گراییده بود. دوبلین[1] در تاریکی شب به روی زمین دراز کشیده بود اما نور کم رمق ماه که لابلای ابرهای پشم مانند پراکنده میشد، مسیر راه خیابانها و دریاچهی لیفی[2] را نمایان میساخت. در اطراف بخشی که از چهار طرف محاصره شده ...
دختربچه ها از بزرگترها عاق لترند (نوشته ي لئو تولستوي) ترجمه: فرشاد قديرياز بيان شفاهي داستان 2 دانشگاه پيام نورآن سال عيد پاك خيلي زودتر از موعد رسيده بود . مردم از راندن سورتم ه ها دست كشيده بودند، برف محوطه يمزارع را پوشانده بود و جويبارهاي كوچكي به راه افتاده بودند . در يك كوچه كه در ميان دو باغچه ي جلوي خانه هاقرار داشت، يك گودال ...
دستكشبا نوك انگشت از لب هي پنجره آويزان بود. لحظه اي بعد آرام روي زمين پريد . سراسيمه به اطراف نگاهيانداخت .ساختمان، در حوم هي شهر بود و به انداز هي كافي دور از حيا طهايي كه با ديوارهاي بلند سنگي از هم جداشده بودند. نيمه هاي شبي ظلماني بود. احتمال اين كه "جيمز دان" در آن ساعت با كسي برخورد كند، بسيار ضعيف بودو همه چيز در امن و امان. وقتي ...
بعد از بيست سال
افسر پليس در خيابان محل پُست خود با ژستي استوار قدم ميزد. ژست استوار او براي نمايش در مقابل تعداد كمي رهگذر نبود، بلكه عادت هميشگياش چنين ايجاب ميكرد. ساعت تازه نزديك ده شب شده بود اما باد سرد شديدي كه از آن بوي باران به مشام ميرسيد، خيابان را از مردم خالي كرده بود.
رمز دانلود: bx3b
...
ترجمه: فرشاد قدیری The Kitten
بچه گربه
ريچارد رايت
(Richard Wright)
ما در يك خانهي آجري تك واحدي در ممفيس زندگي ميكرديم كه كلنگي شده بود. اين خانهي سنگي و پيادهروهاي سيماني براي من بسيار دلگير و كسالتبار بود. نه سبزهاي و نه تحركي، اين شهر درست مثل مُرده بنظر ميرسيد. تمام فضاي زندگي براي ما چهار نفر، يعني من، برادرم ...
Sredny Vashtar (Saki)
سردني واشتار
كنرادين ده ساله بود و دكتر نظر تخصصياش را اعلام داشته بود كه اين پسر تا حداكثر پنج سال ديگر بيشتر زنده نخواهد بود. دكتر چندان خوبي نبود و كمتر ميشد روي حرفش حساب كرد اما نظرش توسط خانم دوراب تاييد شده بود، كسي كه تقريبا براي همه چيز ميشد روي او حساب كرد. خانم دوراب دخترخالهي كنرادين بود و البته ...